سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های نوشته نشده

من ، چی شد که این شد ؟!

    نظر

کاش می شد  نوشته ای هم برای اینکه بفهمم  چه شود برای اینکه امام زمان عج بیایدبنویسم  ... الهم عجل لولیک الفرج

------------------------------------------------------------------------------------------

فصل اول : قبل از دانشگاه

الف)

(شاید بارها و بارها در مورد این نوشته هام نوشتم اما اینبار فقط برای خودم و به خاطر اینکه فکر کنم که چی شد  می نویسم ) 

دیروز وقتی داشتم با امیر حرف می زدم ، به امیر گفتم  زندگیت امیر برام خیلی جالب بوده همه چیز تو یه جور روتین بودن بوده اینکه همه مقاطع تحصیلیت رو یکباره و پشت سر هم رفتی و اینکه همچین راحت کاردانی و بعد هم کارشناسی گرفتی حالا هم که رفتی سر کار . اما خب امیر هم بهم گفت که این چند وقت اخیر تو هم همین جور بود . تموم شدن کاردانیت و سرکار رفتن و بعدش هم قبولی برای کارشناسی .

ولی الان می خوام یه حرفی رو زده باشم نه برای مخاطب  و نه برای یادگاری نوشتن . برای اینکه اصلا بفهمم که چیکار هست و چه بوده و چه جوریه و چی هست و به کجا می خواد بره .

اما تقریبا از اول دبیرستان روند زدگیم یه جورایی عوض شد . پنجم دبستان که بودم برای امتحانات ثلث دوم برف امد و مدرسه ها اون روز تعطیل شد . روز بعدش که مدرسه رفتم من برای امتحات اون روز تعطیلی اماده بودم ولی خب معلم گفت که باید امتحان بعدی رو امتحان بدین. البته به جز یکی دیگه از بچه ها بقیه بچه ها برای امتحان بعدی اماده بودن. اما خب من اون امتحان رو دادم و نمره من هم شد 19 . قصدم از تعریف این داستان این بود که تقریبا  جریان درس خوندنمن تو دبستان و راهنمایی یه مقداری رو تین بود . یعنی رو یا می شد یا نمی شد . که معمولا هم همیشه می شد . یعنی واقعا می شد ها ! اما خب جریان برای اول دبیرستان یه مقداری فرق کرد. اول دبیرستان من درس ریاضی رو تجدید اوردم .اونجا تازه فهمیدم که یه مقداری بزرگ شدم. و روند زندگی یکم می تونه تغییر داشته باشه . من مدتها فکر می کردم که میرم رشته ی ریاضی اما خب اون تجدیدی باعث شد که من برم هنرستان که البته بیشترش هم به خاطر حق انتخاب زورکی خانواده که مجاز به انتخاب هر رشته ای که می خوام هستم اما فقط هنرستان و این جریان خودش کلا کلی فصل جدید برام رقم زد که نمی دونم اگه میرفتم رشته ی ریاضی الان کجا بودم . ولی خب فعلا اینجا هستم و موقعیت هم مشخصه . تو دبیرستان (هنرستان) هم کلا ریاضی رو باز تجدید اوردم سال دوم دبیرستان که می شد سال اول هنرستان . اما خب بیشترین ماجرا بر می گرده به سال سوم که من 5 تا تجدید اوردم و اینکه من این تجدید ها رو اوردم به خاطر این بود که من هیچ وقت اون درس ها رو سر کلاس نفهمیدم . اون هم من دوتا کنکور دادم یکی کنکور ازاد بود و دیگری دولتی . تصور من هم برای کنکور یه چیز خیلی دلشادی بود یعنی اینکه من دیگه اخرش بودم و اصلا هم استرسی نداشتم خب به جزیه کلاس کنکوری که برای دلخوشی و خالی نبودن عریضه هم از جانب خودم و هم از جانب خانواده رفتم اونم تو هنرستان که مدام از طرف مسئولین هنرستان تو گوشم زمزمه می شد که خدا رو شکر کنید مه بهتر از این کلاس جای دیگه پیدا نمی کنید  . البته اینم بگم که اگه من شهرستان های استان خراسان رو می زدم همون سال اول هم قبول می شدم اما خب نه سال اول و نه سال دوم هیچ وقت شهرستان های استان خراسان رو نزدم . همون سال توی شهریور رفتم امتحانات تجدیدی رو بدم که البته دوتاش رو تک ماده زدم و سه تاش رو هم خب افتاد برای شهریور که جا نداشت برای برای تک ماده که حتما اینکار رو می کردم . شهریور هم امتحان دادم و ازسه تا درس دوتا رو افتادم. یکی داخلی بود و اون یکی نهایی . کلا من همون موقع هم باز قید مدرک دیپلم رو هم زدم. چون نتیجه دانشگا های دولتی امده بود و من قبول نشده بودم .گفتم که بیخیال دیگه مهم نیست که دیپلم داشته باشم یا نداشته باشم . اما کسی از این تصمیم خبر نداشت . تا اینکه توی مهر بود که فکر می کنم نتیجه دانشگاه ازاد امد .خیلی به سختی اسمم رو پیدا کردم .فامیل من دوقسمتی هست و از هر دو بخشش زیاد هست اما با هم نیست . خب من توی بخش های مختلف قبولی زیاد قسمت اول فامیلم رو می دیدم اما خب فامیل خودم رو نمی دیدم . تا در کمال نا امیدی دیدم که انتخاب اول که اون موقع بیرجند بود قبول شدم . بعد در حین همین زمزمه برم یا نرم یادم افتاد که نتیجه امتحانات شهریور رو چک کنم . دیدم که دوتاش رو افتادم. همون روز زنگ زدم به مدرسه و گفتم که من دوتا درس رو افتادم اما خب دانشگاه هم قبول شدم چیکار کنم . هنرستان اول امار درسا رو گرفت و دید که یکیش داخلیه و اون یکی دیگه اش نهایی . بهم گفتن که اگه تو قبولی نهاییت رو بگیری من هم قبولت می کنم . من هم رفتم اداره اموزش و پرورش منطقه ی تحصیلیم و وارد قسمت امتحانات شدم . یعنی اول قبلش وارد بخش اموزش فنی اداره شدم اون گفت که باید برم قسمت امتحانات . اونجا منتظر شدم تا ریس بخشش بیاد جریان رو بهش گفتم ازش کمک خواستم اما خب جواب سربالا داد تا اینکه گفت برو از خدا بخواه . من هم بهش گفتم که از خدا خواستم اما خب تو وسیله خدا برای انجام اینکار هستی که بهم گفت برم پیش معاون اداره اموزش و پرورش منطقه که رفتم اون هم گفت که بگو جریان چی بوده من هم گفتم جریان چی بوده کارم رو راه انداختن . کارم که راه افتاد رفتم مدرسه که اونا هم کارم رو راه ننداختن و گفتن که بیا برای نماز خونه مدرسه یه فرش 50 هزار تومانی بخر . توکه پول داری که می خوای بری دانشگاه ازاد . من هم غرورم زد بالا و عصبانی و بیخیال درس امدم خونه . که مامان وقتی این صحنه رو دیدن جریان رو متوجه شدن . و رفتن مدرسه و با مدیر مردسه حرف زدن .اون هم رو حساب منت گذاشتن به من و خانوادم کارم رو راه اندخت اما خب به لطف بالا و پایین کردن مدیر عزیز و همین طور نصیحت دلسوزانه ایی که برای من داشت و به حساب لطف کرد به مادرم و بیخودی مشورت دادن که اینکه هزینه های ازاد به درد نمی خوره و نفرستین بره . به جایی اون هزینه بیان اینجا تو کلاس کنکور های هنرستان ما ثبت نام کنید که خیلی خوبه . خر نشید ببرید دانشگاه پسرتون رو افرین بیاریدش کلاس کنکور ما . خلاصه با این جور حرف زدن هاش که من  بلاخره از خدا می خوام که یه جوری متوجه اشتباه و نامردی که در حق من کرد بکندش . البته این وسط در ادامه ی دلسوزیهای مدیر هنرستان عزیز بقیه هم شدن دایه مهربودن تر از مادر و همه همصدا حرفای مدیر رو زدن مثل دایی عزیز که صداش از جای گرم بلند شد و پسر خاله که اتفاقا پسر عمو هم هست هم در این پروسه نقشهایی قابل تامل داشتن. این شد که من موندم پشت کنکور .البته از یکسال پشت کنکور موندن اصلا ناراحت نیستم چون خیلی خوش گذشت .