هرچی سنگ و پایه لنگ و جمگلی خوبان همه یکجا دارند...!
الهم عجل لولیک الفرج....!
1. کلا هدفم اینبار از نوشتن این پست،روضه خوندن از اوضاع قشنگ قتصادی و موقعیت های و گرفتاریهای به وجود امده در چند روز که امکان داره به چند ماه هم برسه...
2. اولین اوضاع قشنگ و زیبای بنده وضعیت مالی بسیار وحشتناکم هست که دیگه خودم از این بی پولی حالم دراه از خودم بهم می خوره و تمام عرضه و داره و نداره خودم رو فحش می دم که چرا الان برای 200-300 هزار تومان پول موندم.60 هزار که باید هزینه ی کلاس زبانم رو بدم و الان شدید گیرشم. و بقیه هم یه هزینه ی ترم تابستونی و قبض موبایل و کرایه های رفت امد.
3. دومیش اینکه وزارت محرتم علوم بعد از کلی کار کارشناسی به این نتیجه رسید برای اینکه مدتی دانشجویان سرگرم باشن 24 واحد درسی زورکی پیش نیاز در حد فیزیک پیش و ریاضی پیش کاردانی به دانشجویانی که معدل کاردانی انها زیر 14 می باشد در ترم 3 بدهیم پاس بنامیند. اصلا نشستن فکر کنند که بابا امکان داره طرف چند سال پیش کاردانیش رو گرفته باشه یا اگه از روز اول می گفتید خب ادم یه فکری می کرد.
4. برای مسئله مالی که دیگه من خسته شدم از شرکتی که مشغول کار می باشم پول بگیرم. یعنی دیگ بهم برخورده که هر چند ماه مدام من تذکر بدم که بابا من به این پولی که می گیرم نیاز دارم یا این پول برای من خیلی خیلی کمه و اصلا به درد من نمی خوره. حکایت این وضعیتم شده همون حکایتی که در مغازه مجید بودم. حکایتی که ملت فکر می کنند که من چون بی پولم به این کار نیاز دارم و هروقت که قرار بود صداش در بیاد یه مقدار پول بهش میدیم تا خفه بشه و بعد دوباره داستان از اول. من این حالت خسته شدم تصمیم گرفتم که برم سر یه کار نمیه وقت برای اینکه بتونم در امدم رو در بیارم و دیگه از این مجموعه پول نگیرم. اما خب نمی خوام هم بیرون بیام چون من به این کار و سابقه اش نیاز دارم. الان مدتی که دارم بهش از دید کار اموزی نگاه می کنم.
5. من سریال ساختمان پزشکان رو نگاه نمی کنم اما خب از شخصیت دکتر نیما اگاهم. و به این توجه دارم که درسته کمی اغراق شده است اما خب یکم که دقیق می شم می بینم که تقریبا اطرافیان من هم با من همچین برخوردی دارم و این مسئله به طور گسترده ای در تمام ابعد زندگیم مشخصه. مدتی که در رابطه با اطرافیانم سنگین شدم و یه ادمی با جنبه پایین . و محدوده ی شوخیهام رو بسیار بسیار کم کردم. شاید فرجی بشه.
6.حالا که اوضاعم این طوری این قدر قشنگ شده من هم تصمیم گرفتم که فقط توکل کنم. گرچه می دونم که خیلی دارم کار اشتباه می کنم و حرمت خیلی چیزا رو نگه نمی دارم. انگاری که امام رضاع ازم نارحت هستند. دارم تمام نگاه های سنگین امام رو وقتی تو شهر راه می رم حس می کنم. مدتهاس که حرم نرفتم.