جون سالم به در بردن!
به امید روزی که در امتحان،منتظر بودنت سر بلند بیرون بیاییم... الهم عجل لولیک الفرج
1. دیروز باید برای یکی ازدرسها کنفرانس می دادم که به نوعی امتحان پایان ترم همون درس هم محسوب می شد. البته از زمان ارئه ی من دو هفته گذشته بود و همین طور که باز در وقت اضافه هم من چند بار عقب انداختم. به خاطرکلی دلیل بود. اول اینکه فرصت نکرده بودم که وطالب رو جمع بندی کنم. دوم درست کردن فایل پاور پوینت بود و سوم یه مطلب درست و درمون هم نداشتم. اما خب به یکی ازدوستام زنگ زدم که گفتم من دارم دیوونه میشم. اون بند خدا هم هرچی می تونست کمک کردو درست در 5 دقیقه مونده به زمان اخرین ارائه که من بودم. اماده شد.
2. حالا همه اینها گذشت و من هم کارم انجام شد. اما نکات اموزنده اش این بود که باز هم مثل هرشال تمام اینکارها رو انداختم به دقایق اخر. بازهم تمامش رو سر سرکی جم کردم و یه جوری سنبل کردم. حالا اگه ریلکسیم و پر روییم تو ارائه نبود که فاتح اونم خونده بود. اینکه خلی مسلط به متنی که الان هم هنوز خودم نمی دونم که چی گفتم .ازائه دادم. اینکه جاهایی که جا مونده بود رو هم خیلی طبیعی گفتم که اسلایدش رو فراموش کردم. در اصل انگار که دارم یه چیزی رو می فروشم حرف زدم. و این خودش تا حدی کمک بود.
3. حالا یه سوال برام ایجاد شده که خدایا من ازت خیلی ممنونم. اما نمی دونم که چرا نمی فهمم با این همه کمک کردنت و اینجور همه چیز رو برام ردیف می کنی! من چه چیزی رو نمی فهمم که اینبار هم مثل دفعات قبل باز هم این قدر راه امدی . من که می دونم کارم اشتباه؟
4. به هرحال این هیجان دوست داشتنی درس خوندن منه. هیجانی که شدیدا دلم براشتنگ شه بود. هیجانی که همیشه تو همین اخرین دقائق باعث بروز خلاقیت های نهفته ای میشه که خودم هم بعدا از تعجب شاخ در میارم. درسته که همیشه کامل ترین نمره نیست. اما همیشه جزء استثناها بوده. شگفتیها که همه تعجب کردن. و این اون احساسی که من تو خودم به خودم به خاطر داشتن این احساس در خودم افتخار و احساس رضایت می کنم.