سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های نوشته نشده

موقعیت ها مشابه با تصمیماتی مشابه تر...

    نظر

الهم عجل لولیک الفرج


 

با موقعیت های که الان و این روزا برام پیش امده دیگه هیچ چیزی در مورد خودم نمی دونم. و چیزی که داره از همه بیشتر من رو دیوونه می کنه اینکه دیگران دارن چه چیزی رو در من می بینن که من هنوز در خودم به ایمان در موردش نرسیدم که با همه ناز کردن با همه ادا دراوردن با همه ی شل گرفتنام باز هم ملت دنبالش هستن و به اون چیز ایمان دارن و شدید سعی دارن که در من روشن کنندش. 

نمی خوام بگم خوبه که اگه هر بار و تقریبا موقعیت های مشابه پیش امده قبلی با کمی شدت کمتر و یه سری جزییات کمتر تر من الان اعتماد به نفسم بیشتر از صد می شد و همینطور الان غرورم دیگه تو اتاقم جا نمی شد و در نهایت همین غرور باعث می شد که بدترین تصمیمات و تصمیمات اشتباه رو بگیرم. ولی اینبار ترس امده سراغم ترس از همون تصمیم اشتباه. ترس از دست دادن این چیزی که من هنوز بهش ایمان نیاوردم ولی دیگران شدید دنبالش. ترس عدم موفقیت. ترس دیر شدن. ترس شکست. ترس من نتونستن. ترس ترس و اصلا ترس، ترس، ترس، ترس، ترس،.....

اینایی که ایجاد شده می شه همش رو یه مدیریت کرد و مدیریت چیزیه که من خوب بلدم و خیلی هم بهش ایمان دارن. فروختن یکی از بهترین کارهایی که خلاقیت و مهارت من توش اوج می زنه ولی متاسفانه از هر دوی اینها تا الان به بدترین شکل ممکن استفاده کردم در حدی بعد که معمولا خودم رو با اونها به ته شکست می رسوندم. ولی باز اینار دیگه حتی نمی دونم باید از اینها چطور استفاده کنم. ولی اینبار دیگه نی فهمم خسته ام از شکست و شاید به این حالت از این خستگی رسیدم که بهش بشه گفت اصل شکست جنگ نکردن از ترس شکست خوردن. 

اگه هر بار میامدم اینجا می نوشتم که من در به تصمیم خودم ایمان دارم و پای تصمیمم و شکست و موفقیتم ایستادم و به نوعی می دونم که دارم چیکار می کنم. اینبار بلند داد می زنم که واقعا نمی دونم باید چیکار کنم نمی دونم که باید چه تصمیمی بگیرم حتی مدیریش اوضاع الانم رو هم نمی دونم و نمی تونم. به حدی که می خوام به امید خدا به حرم امام رضا ع قبل هر کاری و وقتی از حرم امدم بیرون این امید رو داشته باشم که امام رضا ع من رو به جای درست ببرن البته اگه اصلا اجازه ورود به حرم رو پیدا کنم با اعمال زیبایی که در این مدت انجام دادم و بی ادبی رو به حدش رسوندم.

از دوتا زاویه هم می شه نگاه کرد. از یه زاویه منفی که اینم هم مثل دفعه های قبل الانش یه شلوغ کاری اولیه است و بعدش همه سرد می شن و ظواهر خوب همه چی می ره کنار و علی می مونه و حوضش و باز کاسه و کوزه رو بر روی دیوار کوتاه من می شکنن و من با یه اعتماد به نفس صفر بر می گردم به موقعیت از الان عقب ترم. اما اگه از زاویه مثبت بهش نگاه کنم می بینم شاید داره راه های کمک خدا به روم باز می شه شاید داره بد شانسیهام تموم می شه شاید از اینجا باید شروع بشه تا همه چیز خوب بشه تا خستگیم و تموم بشه. 

البته سخترین نکته ی تمام موارد ذکر شده سفت چسبیدن و تبلی رو کنار گذاشتن که اگه با همه موارد بالا کنار بیام با این مورد سخت جنگ داشته باشم.

راستی خانواده هم سر موردی که باعث شده موارد بالا دنبال من باشند اشتراک دارن و یکی از مهمترین دلایل حمایتشون در گفتمان منطقی بود.