حکایت دلتنگی و انتظار
الهم عجل لولیک الفرج
شاید تا قبل از ازدواجم معنی دقیق انتظار و دلتنگی رو درست درک نمی کردم. ولی تقریبا از بعد از ازدواج نه تنها معنی این دوتا رو به خوبی درک می کنم تازه متوجه حس اخرش که رسیدن به انتظارت هست رو هم درک می کنم.
نمی دونم شاید راست بگن که اگه بهش فکر نکنی خودش میاد سراغت ولی به نظر من این درست چون اصل اولیه ی انتظار اینه که بهش فکر کنی، با اینکه می دونی بهش فکر کردن انتظارت رو طولانی تر می کنه و دلتنگتر می شی و لذتش خیلی بیشتره.
تازه سختی یا به قول خودم غول انتظار و دلتنگی زمانی بیشتر می شه که ندیده منتظرش باشی. اونجاست که تازه می فهمی کار هر کس نیست خرمن کوفتن گاو نر می خواهد و مرد کهن.
کلن من که تا قبل ازدواج لاف انتظار می زدم و الان هم که ازدواج کردم و معنش برای ملموس تر شده. اونی رو که باید منتظرش باشم رو هم اشتباهی گرفتم اصلا به کل یادم رفته که امام زمان عج هم هستن وظیفه اصلیم چی بوده.
الان که دارم می نویسم دلم خیلی براش تنگ شده. و تمام سختیش اینجاست که باید صبر کنم. صبر برای دلیلی ولی این صبر کردن درست مثل یه سوهان می مونه که مدام روحم رو می تراشه.