سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های نوشته نشده

یه مقدار از زندگیم...

    نظر

کاش باقی زندگیم را برا تو باشد...الهم عجل لولیک الفرج!


1. امروز تولدم اصولا از 20 سالگی که شروعش بود برای نوشتن در مورد تولد همیشه این سوال هم برام بی جواب که چرا اینقدر این تولدم برام مهمه اون موقع هم جوابم این بود که خوب چون بعد از تعطیلات کسی یادش نمیمونه...

2. اصولا اونقدر که کادوی تولد دادم کادو نگرفتم اما خداییش بعضی از این کادوهایی که گرفتم برام عجیب هیجان انگیز بوده مثل یه نوشته ی ساده ی تبریک تولد که خواهرام تو سر رسیدهام می نوشتن یا اینکه هیچ وقت امیر و جواد که رفقای گرمابه و گلستان من هستن یادشون نیست یا اصلا این رو نمی دونم همه ی اینها برام هیجان انگیزه من عاشق این چیزای تاریخ تولدم هستم

3. اما حالا که به این مدت یعنی از زمانی که بازه ی زمانی یک ان ام از زندگیم رو شروع کردم نگاه می کنم می بینم خب یه سری موفقیت هایی داشتم و به شکر خدا و لطف و کمک خدا تونستم تو مسیری که می خواستم الان تقریبا قدم بر دارم که عجیب کمک برام. این که پارسال شاید پروژه ی بزرگی انجام ندادم اما کار بزرگ زیاد انجام داد که اخریش رو می شد این گفت که شرکت و رو عوض کردم بعیدش هم ماموریت بجنورد رفتنم بود که ملت همه فکر می کردن از پسش بر نیام اما همه تعجب کرده بودن از استانه تحمل بالای من .

4. ولی همین چند روزی که مونده بود به این تاریخ برسم اتفاقات خاصی افتاد اولش که با یه خود درگیری شروع شد و بعد هم با گند زدن تعدادی از فامیل ها به شخصیت من ادامه پیدا کرد اما خوشبختانه نذاشتم که ادامه پیدا کنه جلوش رو گرفتم با عث شده بود که بی حوصله بشم خیلی .

5. من اصولا از اول فروردین تا 15 فروردین که تولدم هست چیزی نمی نویسم و تقریبا من سال نو رو برای خودم و برای همه ی تغییراتم از همین تاریخ استفاده می کنم.

6. کلی داستان می تونم بنویسم اما خب الان ترجیح می دم که خلاصه کنم.

7. در راستای همه موارد می خام بگم که 25 سالم شد هنوز نمی دونم که فردا چی می خواد بشه اما برام هیجان انگیزه اتفاقاتش