سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های نوشته نشده

هیچکاره ها به بهشت نمی روند...

    نظر

کاش تمام کارهایم و تمام مهارتم را در راه انتظار تو بتوانم به کار گیرم.... الهم عجل لولیک الفرج...


1. امروز به در خواست به جواد رفتم دفترشون برا اصلاح دیالوگ های انیمیشنی که کار می کنند. خب من هم اصلاح کردم و مدیر پروژه و کارگردانش که یک نفر بود اصلاحات من رو پسندید و قرار شده که مبلغ پیشنهادیش رو بگه من هم بگم تا قرار داد رو ببندیم به امید خدا... البته من به پولش دل خوش نکردم همین طور تا تمام نشدن به نتیجه کارش....

2. با این کار دوباره شروع شد چندتا هندونه برداشتن با یه دست برای بهتر تصور شدن من فقط بعضی از شاخه هایی که توش کار می کنم رو می گم تا پرتقال فروش پیدا بشه... الان که کارم تو زمینه صنعت و روغن و میکانیک و اینا هست و اینقدر برا خودش زمینه داره و کثیف کاری که دیگه کسی معمولا به چیزه دیگه فکر نمی کنه حالا من دانشجو هم هستم و دارم مخابرات می خونم می تونی رشته ایی که شاید تو کل کار سنگینی که بخوای انجام بدی برداشتن یه فازمتر برای بستن یه پیچ جدا از اینکه حالا این دانشجویی فکر و مسائل مربوط به خودش رو داره و همین طور اینکه معمولا خیلی مرد می خواد که این دو تا رو باهم داشته باشه.... اما خب از یه گوشه کناری هم داشتم رو بازی جواد نویسنده گی می کردم و که حالا هم داره می رسه به انیمیشن سازی و نویسندگی برای این انیمیشن اما از طرفی انگار داره یه سرمایه گذار هم برای ساخت بازیمون پیدا می شه...

3. حالا همه ی اینها رو هم که بزاری کنار و این رو داشته باشید که من می خوام برا خودم کار کنم و شرکت خودم رو تو زمینه تخصصی خودم داشته باشم.

4. شاید زدن این حرفا اشتباه باشه اما این رو می دونم که برای خالی شدن ذهنم و تمرکز بهتر برام خیلی خوبه ....

5. می دونم هم که حکایتم شده همون حکایت همه کاره و هیچ کاره ... حالا این وسط جای من کجا می خواد باشه نمی دونم...