سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های نوشته نشده

لقمه ی بزرگتر از دهن!

    نظر

کاش تمام پیشرفتمان برای یاری رساندن بهتر برای تو باشد.... الهم عحل لولیک الفرج!


  

1. طی کشیدن پله های ترقی می تونه انواع مختلفی داشته باشه، اما فعلا چیزی که برای مم مهم و جالبه اینه که من دارم پله های ترقی رو یکی یکی درست می کنم. اونم از ساعت چهار صبح. حدود یک هفته پیش به سرم زد که صبح خیلی زود بریم کار رو شروع کنیم. حالا هم گروه هم نسبتا با پیشنهاد من موافقت کردن و برای اینکه به پهگرما نخورن و همین طور زمان کافی برای استراحت و به کار رسیدن داشته باشن. کار رو از حدود ساعت 5 صبح شروع می کنیم. من از بقیه خبر ندارم اما می دونم که مکن اگه شب به اندازه کافی خوابیدم که خوابیدم و گرنه همون مقداری که خوابیدمه. و عمری هم که بخوام ساعت 8 شب بخوابم حتی اگه شب بخیر کوچولو هم پخش بشه.

2. شاید این لقمه برای من یکمی بزرگتر از دهنم باشه. اما چیزی که هست فعلا با همه ی خستگی اما نمی دونم که چرا انرژی من رو بیشتر کرده برای کار کردن. من این پیشنهاد رو برای رسیدن به یه سری اهدافم و همین طور برای اینکه ممکن بشه که یه سری مسیرها رو سریعتر برم.، دادم. هنوز اوایلشه اما خب منتظرم که حدودا یه هفته دیگه هم بگزره تا ببینم که به کجا می رسه. اینکه من می تونم دوتا کار رو توی یه روز انجام بدم. خودم فکر می کنم که این کارم یه جور جاه طلبی باشه.

3. شاید این دیوانگی باشه اما خب بدم نمی امد که از خوابم بزنم و مثل تراکتور برای کاری که دوست دارم، تلاش کنم. فعلا به مطالب وبهای قبلیم دست رسی ندارم و گرنه حتما چک می کردم، و می دونم که تو اهدافم این بوده که برای کاری که دوست دارم از صبح تا شب مثل شگ جون بکنم. و از خدا می خوام که کمکم کنه و بهم نیرو بده که تو این راه کم نیارم و حالا که دارم با انرژی پیش می رم یه دفعه خالی نشم. چون بعضی وقتها خیلی سخته هماهنگی بین درس و کار و استراحت و زندگیت برقرار کنی.

4. من کلا متوجه شدم که ادم پرانرژی هستم البته این رو خیلی از دوستای اطرافم هم بهم گفتن. و همیشه هم برام سوال بوده که وقتی یه نفر میاد بهم می گه من از صبح کار کردم و الان خیلی خسته ام می خوام بخوام و از ساعت 8 شب می گیره می خوابه . همیشه برای من سوال بوده که چطوری میشه که ادم کار کنه و بیاد خونه یه ضرب بخوابه. اما من همچین اخلاقی ندارم . اولا که هرچی بیشتر و سخت تر کار کنم خوابم خیلی کمتر می شه و همین طور خیلی هم کمتر تو چهره ام نشون داده می شه و بیشنر موقع ها هم با خستگی حوصله ی خیلی چیزا رو دارم و فکر می کنم که برای بقیه این جوری نشون بده مه من کار نمی کنم که این قدر حوصله دارم. و همینطور زیاد هم نمی گم که خسته ام مگه اینکه طرفم از خودش بگه و سوزم بگیره و اون وقت اونقدر می گم که کلمه ی کم اوردم رو بشنوم.

5. در راستای همین پرانرژی بودن هم من هیچ وقت دوست ندارم که وقتی می خوام به خواهر زاده هام هدیه بدم خیلی اروم بدم. همین طور برای بیشتر شدن هیجان هم همه چیز رو کارو می کنم و با یه عالمه سر و صدا و شلوغ کاری بهشون می دم. تا براشون خیلی هیجان انگیز باشه. روز جمعه تولد مصطفی بود مجبور شدم برای همتا و زهرا هم هدیه بخرم، فروشنده بهم گفت که من مطمئنم که تولدم یکی شونه. یا همین طور وقتی برای زهرا و همتا دفتر نقاشی خریدم باز جدا از کادوی تولد مصطفی برای مصطفی هم یکی خریدم. چون می دونم که هدیه ی من بدون چون مصطفی چیزی مثل همتا و زهرا نداره براش نمی تونه دلنشین باشه. همین طور روز جمعه نشستیم با دامادها و خواهر زاده ها گل پوچ بازی کردیم. مهم نبود که کی برد و کی باخت مهم این بود که سرگم شدیم و همین طور من اونقدر جو رو گرم کردم و شلوغ بازی در اوردم که به همه چسبید.