سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های نوشته نشده

نوشته هایی که خیلی وقت می خوام بنویسم.

    نظر

امروز جمعه... الهم عجل لولیک الفرج

-------------------------------------------------------------------------

1. خیلی موضوع دارم که توی این مدت به اندازه ی تمام دلایل دنیا نمی تونستم بنویسم. اما مهمترینش حس نوشتن بود که وجود نداشت.

2.می خوام در مورد چند تا موضوع برای این پست بنویسم. هر موضوعی هم که احساس کنم اسم داره بالاش می نویسم.

-------------------

الف ----- خداحافظ رفیق

من با خواهر کوچیکم خیلی دوستم . از وقتی که خواهر وسطیم رفت خونش و من موندم با خواهر کوچیکه. اون موقع که خواهرم رفته بود یه جور مسئولیت رو احساس می کردم. انگار یه وظیفه ی که نفر قبلی من انجام داده بود و حالا که تموم شده بود بهم یه چیزی می گفت نباید بزاری که رو زمین بمونه و باید برش داری. خب منم این کار رو کردم. برداشتم. این موقع اوج بحث رابطه ی دوستی بود بین دخترپسر منم دیدم که چرا جدا از خواهر برادری باهم دوست نباشیم. به خاطر همین روابطه دوستانه برقرار کردم. برای من که بزرگتر بودم ازش یه مقداری گرون تموم شده. چون باید از بعضی از چیزهای بزرگتری می زدم. از بعضی از احترامات اما خب به خاطر گذشتن از اونا الان اصلا پشیمون نیستم و به همه ی دوستام هم توصیه می کنم که مثل من رفتار کنند. به نظر من یه تجربه کاملا موفقیت امیز بود.

چون اونقدر خوب این دوستی برقرار شده بود که تمام چیزهایی که یه پسر نیاز داشت به کسی بزنه من به اون میزدم و همین طور من براش کاملا تکیه گاه شده بودم . این احساس خوبی بود برام. خیلی دوست داشتنی اون قدر خوب که اصلا به این فکر نکرده بودم که امکان داره روزی دیگه وجود نداشته باشه که خب با عروس شدنش همچین چیزی رو متوجه شدم. شده بود . این رو هم دقیقا وقتی فردای عروسیش که رفته بود خونش فهمیدم.  فهمیدم که بلاخره باید می بگم خداحافظ رفیق.

 

ب ------- دانشگاه

از اول دانشگاه رفتن برام حکم بازی بود. یه چیزی که فکر می کردم خیلی راحته . در دانشگاه برای من بازه. هیچ وقت و هیچ وقت جدی نگرفتمش که مثلا در حد مرگ بشینم و برای کنکور درس بخونم. اصلا این کار برام یه بازی خنده دار بود. اما خب سال اولی که کنکور کاردانی دادم و سراسری هم قبول نشدم ولی ازاد چرا یه مقداری این دید برام عوض شد . ولی خب اون سال موندم پشت کنکور اما خب مجددا برای سال بعدش نشستم و خوندم. در حد مرگ نبود اما اونقدر خوندم که دیگه از دیدن کتاب حالم بد می شد. اون سال در صد های که زده بودم همه عالی بود اما خب من خیلی جاه طلبم و کمتر از مرکز استان راضی نبودم. به خاطر همین در حالی که می تونستم شهرهای استان خودم قبول نشدم و وقتی که نتایج بدون ازمون دانشگاه ازاد امد من شهر خودم( مشهد قبول شدم ) .مشکل شهریه اولیه برای ثبت نام داشتم اما به لطف خدا و هزار بد بختی جور شد و من ثبت نام کردم. ترم اول همه چیز با ادم مهربون بود. ترم دوم که بهترین ترم دوران تحصیلیم بوده شرایط یه مقداری فرق می کنه. همه چیز خیلی جدی میشه اما خب من این رو متوجه نشدم . و البته شرایط بده مدیریتی دانشگاه هم بوده که واحد ها رو درست ارائه نداده بودن. اما خب وقتی ادم تو حال و هوای سرخوشی ترم اول باشه نتیجه ی خوبی نمی گیره.

ترم سوم متوجه ابعاد قضیه شدم. اما خب وضعیت مالیم داغونم کرد و مجبور شدم برم سرکار . این سر کار رفتن برای ترم چهارم خیلی من رو درگیر کرد و ترم چهارم هم  fail شدم . ترم تابشتونی هم برداشتم اما اونم به خاطر کار و در امد مثل ترم چهارم شدم .شرایطم برای ترم پنجم در حد مرگ و زندگی شده بود . و همین طور برای ترم ششم که دیگه چیزی برای باختن نبود . و روزهای درد اور رفتن تنهایی سرکلاس ها . ترم شش باید تموم می شد اما باز همون شرایط بد مالی مانع شد و به ترم هفت کشید. ترم هفت یه مقداری شرایط زندگیم رو تغییر دادم. تا نود در صد نتیجه داده بود اما خب باز ته صافی چیزی رو گذاشت ولی اینبار باقی مونده ها ارزش سرکلاس رفتن رو نداشتن. من سر کلاس نرفتم ولی رفتم وامتحان دادم. استاد ها به خاطر سرکلاس نرفتن نمره به من ندادن و باز قصه تکرار شد. من قید درس رو زدم چون شغلم این وسط عوض شده بود . توی یه تابستون چهارتا شغل عوض کردم وحتی کنکور هم ندادم چون دیگه نه انگیزه ای برای ادامه تحصیل بود و نه اعتماد به نفسی برای درس خوندن . اما خب اینبار اصرار های امیر و همین طور بی کاری فشار اورد که برم و این کاردانی رو به سرانجام برسونم. از اقداماتش تا به نتیجه گرفتنش سه مه زمان برد. اما خب خوشایند بود. تا بلاخره امدم سرکار شغلی که الان هستم. همچنان در گیر و دار درس خوندن و نخوندن برای ادامه تحصیل بودم که ماموریت  رفتم . از شرایط اونجا فهمیدم که باید ادامه تحصیل داد تا هرجا که میشه . حالا هم برای این ادامه که من تاریخ امدن دفترچه اش رو فراموش کرده بودم و روز اخر تمدید از اخبار ساعت دو فهمیدم که امروز تازه اخرین روز تمدیده . ساعت دو دنبال دفترچه گشتم که خب پیدا نمی شد. ناچاری مجبور شدم که انترنتی خرید کنم . اما تو عابر بانکم پولی نداشتم باز بالا و پایین رفتم و به یکی از دوستام گفتم که برام اینترنتی کارت اعتباریش رو بخره تا من بتونم ثبت نام کنم حالا ساعت 10 شب . ADSL هم که شب قبلش تموم شده بود و باید با اینترنتی نفتی-زغال سنگی کار می کردم .

که می دونستم هم جواب نمی ده به دوستم زنگ زدم و گفتم برای ثبت نام کن که یادم امد فایل عکساسکن شده ی من رو نداره که مجبور شدم ساعت 11 شب در حالی که بارون میامد برم ثبت نام . که تا عملیات تموم شد ساعت شد 11 و 58 دقیقه شب.

به خاطر شلوغ شدن سرم توی جراین کار اصلا نرسیدم که درس بخونم. و بیشتر درس ها رو هم فراموش کرده بودم. یکم بالا و پایین رفتم تا کلاس کنکور ثبت نام کنم اما اون رو هم به خاطر مشغله نتونستم که برم ثبت نام کنم. به خاطر خستگی از کار هم نرسیدم که حتی شبا درس بخونم. حتی روز ازمون رو هم فراموش کردم. و بعد که تو اینترنت امارش رو در امرودم من تو شب کنکور داشتم کارهای شرکت رو تا ساعت 11 شب انجام می دادم.صبح هم که تو جلسه کنکور هم فقط گزینه هایی که بلد بودم رو زدم . و اصلا امیدی به قبولی نداشتم که در کمال ناباوری دیدم که مجاز شدم ازه اون رو هم نمی خواستم نگاه کنم و نه همین طور چک کنم وناغافل سایت سنجش رفتم و دیدم. برای قبولی نهایی هم که همین طور با رتبه ی قشنگی که اورده بودم اونم رو هم باور نداشتم که خب قبول شدم.

 

 ج --------- کربلا

پستم طولانی شده می دونم اما خب یا باید چندتا پست پشت سر هم می نوشتم یا باید این مدلی می نوشتم. اما خب من رفتم بلاخره سفر عتبات .با بیشتر بچه های هیاتم هم بودم .چیزی که می خواستم اما خب کاشکی که ادم خوبی بودم و بهتر زیارت می کردم. اما خب خیلی چیزا بود که حد اقل خود من اصلا بهش توجه نمی کنم. و اون حرم امام رضا ع است . خدایی نا شکری و کفر که وقتی حرم امام رضاست ادم ناله کنه و بگه که من کربلا می خوام بدتر از اون اینه که بری تو حرم و این رو بخوای . حرم امام رضا ع هیچ فرقی با حرمای دیگه نداره . همه ی حرم ها هم چیزی که دارن اینه که ادم باید با دلش زیارت کنه و قتی که ادم با دلش زیارت نمی کنه نامردی که حرم امام رضا ع رو ول کنی و بری کربلا. اما جدا از نامردی ما شیعیان که فهیمدم بخصوص ما ایرانی ها که یه مشت ادم خودخواه هستیم. هزاران کار اشتباه و گناه اونجا انجام دادیم وفقط به عشق امام حیسن ع حتی تو نجف حتی تو کاظمین حتی تو سامرا . من خیلی از این کارها بدم امد. تو کربلا تو نجف اونقدر زائر وجود داشت که نمی تونستی تصور کنی. اونقدر زائر با بچه ی کوچیک می امدن شب رو تو کوچه می خوابیدن تا حرم صبح باز بشه و برم زیارت . اونقدر راحت و با خلوص زیارت می کردن که تو می موندی چه جوری . اما خب ما ایرانی ها که با اب اشامیدنی که تو حرم ها بود وضو می گرفتیم و اصلا هم به نوشته هاش توجه نمی کردیم که نوشتن وضو گرفتن جایز نیست . اصلا این رو درک نمی کردیم که بابا اینجا اب اشامیدنی کمه و وفقط این اب برای خوردنه. نه اب سرویس ها .با این که می دونیم عکس گرفتن تو حرم امام رضا ع ممنوع اینجا این کار رو نمی کنیم. بعد می ریم اونجا و به جهت یادگار داشتن موبایل که بردنش ممنوع می بریم داخل حرم. و با خودمون می گیم گور بابای قانون های که تو حرما گذاشتن. اینا نمی فهمن و فقط من می فهمم. یا کنار ضریح حضرت علی ع سینه زنی شور و خودزنی و بهدش فحش دادن به خام های عرب که خدا لعنتتون کنه که چرا حرم رو می بندید و نمی زارید ما کنار ضریح شینه بزنیم. چپ میریم راست می ریم شیع های عراقی رو فحش می دیم و می گیم که اینا نژاد پرستن اما خودمون رو فراموش می کنیم که چقدر اونا رو تحویل نمی گیریم. چقدر با تمام رفتارمون بهشون فخر می فروشیم. با خادم بحث می کنیم که من می خوام این وسط جای ضریح امام حسین نماز بخونم و اصلا هم نظم مهم نیست .بدرک که تو هرچی می خوای بگی مهم اینه که من ایرانیم و تو نتونستی به من حرف بزنی. و خیلی چیزای دیگه . که دیگه نمی خوام از نجابت دخترای کربلا و نجف بگم. اونقدر نجیب که من دختری رو ندیدم که به پسری خیره بشه اما این جا تو همسایگی امام رضا دخترا با چشماشون پسرا رو می خورن . خب برای پسرا هم صادقه من خودم خیلی دلم می خواست که با هاشون کل کل کنم اما حتی دخترایی که فروشنده بودن هم نیامدن جلو و با من کل کل کنن. در حالی که من داشت سرم درد می کرد.

-----------------------------

فکر می کنم که فعلا این سه تا کافی باشه اما خب بازم دو سه تا دیگه اش موند که حالا شاید تا عصر یا شاید برای فردا نوشتم.